loading...
هیئت بیت الرقیه(س) شهرستان زابل
SoReNa بازدید : 132 دوشنبه 10 فروردین 1394 نظرات (2)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ ﴿٣﴾

سوره-کوثر.(www.shabhayetanhayi.ir)

این شبها علی بر بالین فاطمه می نشیند

بغض می کند از اینکه امشب شاید شب آخر باشد

بغض می کند از کبودی ماه

علی تا صبح نمی خوابد

با هر گردش فاطمه در بستر هزار بار میمیرد

می گوید فاطمه جان، ببین می توانی بمانی ؛ بمان!

پس چه شد با علی همسفر ماندنت؟

SoReNa بازدید : 68 پنجشنبه 23 بهمن 1393 نظرات (0)

دهه اول فاطمیه نزدیکه

شب است و گوهری خفته به تابوت
از این غم کل عالم گشته مبهوت
-
شب است و عالمی اندر غبار است
دل شیعه بسی اندوه بار است
-
شب است و یک گلِ پهلو شکسته
گل دیگر در این ماتم نشسته
-
شب است و مه نهان از دیده ها شد
که بغض خفته ی عالم رها شد
-
شب است و روح و جان از مرتضی رفت
ببین ظلم و تباهی ، تا کجا رفت
-
شب است و سینه ای پر سوز و آه است
درِ بیت علی ، از چه سیاه است
-
شب است و دخت طاها ، جان سپرده
ازآن ضربت که از ، بیگانه خورده
-
شب است و کودکان غم ناله دارند
به روی چشم و گونه ژاله دارند
-
شب است و گریه هاشان بی صدا شد
که لرزان زین عزا عرش خدا شد
-
شب است و شمع مادر گشته خاموش
گرفته کودکان ، لیکن در آغوش
-
شب است و خفته زهرا در دل خاک
ملائک هم بخوانندش ، به افلاک
-
شب است و دخت زهرا خون فشان است
که خاک مادر ما بی نشان است

SoReNa بازدید : 90 پنجشنبه 23 بهمن 1393 نظرات (0)

با سلام
در زیر قسمتی از روایاتی را نقل میکنم که شنیده ام میخواهم ازدیگاه علوم حدیث و رجال بررسی کنید وبفرمائید که آیا درست هستند و از لب معصومین علیهم السلام خارج شده اند؟ اگر هستند متن حدیث را با ترجمه کامل ومنبع آن ذکر کنید و به سوالات مطرح شده هم جواب بدید:
ا- در روایات مختلف نقل شده گریه کننده بر مصائب امام حسین علیه السلام قطعاً بهشتی است؟ آیا این درست است(لطفاً چند نمونه از انها که معتبر هستند را با ترجمه نقل کنید) ؟ اگر فردی اهل این گریه باشد ولی نماز نخواند چگونه با حدیث (ان قُبِلت قُبل ماسواه واِن رُدت رُدَّ ما سواه ) که درباره نماز امده و آیه (انما یتقبل الله من المتقین) چگون قابل جمع است وبه بهشت میرود؟ این حدیث نماز صحیح است یا جعلی؟

SoReNa بازدید : 69 پنجشنبه 23 بهمن 1393 نظرات (0)

 

محبت به پیامبر و اهل بیت از دیدگاه قرآن و روایات


عین الله خادمی
مقدمه

در نظام تربیت دینی، محور و کانون همه محبت‏ها، حب و مهرورزی به حضرت حق است و سایر محبت‏ها باید بر محور این کانون بگردند.به تعبیر دقیق‏تر، بر اساس تربیت دینی، در نظام هستی محبت با لذات مختص حضرت حق است و جایز نیست که انسان نسبت به موجودات دیگر، در عرض محبت خدا، مهر بورزد.بلکه محبت نسبت به اشخاص و امور دیگر در صورتی مقبول است که در طول محبت خدا باشد و این محبت به نوعی از سوی حضرت حق مورد تأیید قرار گرفته باشد.زیرا لازمه محبت حقیقی، گشودن سفره دل فقط در محضر محبوب است. بر این اساس، کسی که خداوند را محبوب بالذات خویش قرار داده است، باید دقت کند، سفره دل خویش را در مواضع نامناسب نگستراند.بدین خاطر است که مولای متقیان علی(ع)فرمود: «مبادا محبت و دوستی‏ات را در غیر محل خود به کاربری!» (1)
انسان باید سفره دل خویش را در محضر محبوب‏هایی بگشاید که خیرخواه و دوستدار رسیدن او به کمال حقیقی هستند. پیامبر و اهل بیت او در زمره کامل‏ترین مصداق‏های چنین محبوب‏هایی هستند.در این مقاله، درباره محبت به پیامبر و اهل بیت او، از چند جهت سخن می‏گوییم.

SoReNa بازدید : 85 پنجشنبه 23 بهمن 1393 نظرات (0)
اهل بیت

انسان غیر از دوستى و دشمنى هیچ ندارد و نمى تواند بگوید: از دوست و دشمن داشتن هم عاجزم ، منتهى باید عینك بگذارد و دقت كند و ببیند كه چه كسى و چه كار و چه خُلق و چه عقیده اى را دوست ، و چه چیز و چه كسى را دشمن بدارد؛ زیرا همین دوستى ها و دشمنى ها براى انسان خواهد ماند ،هر عملى شروط بسیار دارد كه معلوم نیست از عهده ى آن ها برآییم.

SoReNa بازدید : 79 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)

معنای حی علی خیرالعمل!

از امام صادق (علیه السلام) درباره معنی حی علی خیرالعمل سوال شد حضرت فرمود:
((بهترین عمل ولایت است.)) توحید صدوق
درخبر دیگر آمده است که فرمود:((بهترین عمل نیکی به حضرت زهرا (سلام الله علیها)و نسل اوست.)) بحارالانوار
دلم گرفته دلم را نمی خری مادر
مرا به کوی بقیعت نمی بری مادر
اگرچه غرق گناهم ولی خبر دارم
توآبروی کسی رانمی بری مادر

SoReNa بازدید : 273 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)
c04f90d190c8f32d95a7ba5c7563fabf-425

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف ... تخت شاهی فقط از آن امیر نجف است

توحید که \\\" لا اله الا الله \\\" است / اسلامِ \\\" محمد رسول الله \\\" است
با این دو سخن کسی به جایی نرسد / گر بی خبر از \\\" ‫‏علی_ولیّ_الله‬ \\\"است

SoReNa بازدید : 77 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)

مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است

SoReNa بازدید : 82 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)



رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ـ لأمیرِ المُؤمنینَ علیه السلام ـ : إنَّ السَّعِیدَ حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّكَ وأطاعَكَ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام ـ فرمود : خوشبخت حقیقى كسى است كه تو را دوست بدارد و اطاعتت كند .
الأمالی للطوسی

SoReNa بازدید : 58 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)

 

ما شیعه اثنی عشری هستیم و پیرو اهل بیت و جان فداهای حضرت صادق (ع) اهل توهین نیستیم

توهین ب مقدسات رو ب هیچ وجه قبول نمیکنیم و به هیچکس فحش نمیدیم ..اما کتابِ ما قران تبری رو توصیه میکنه.

اما از  بیان حقیقت باکی نداریم..بیزاری جستن از دشمنانِ اماممون وظیفه ی هر بچه ِ شیعه است. و در ادامه

SoReNa بازدید : 117 سه شنبه 07 بهمن 1393 نظرات (0)

پیامک تبریک تولد امام حسن

«پیامک تبریک تولد امام حسن»


شمس عفت زگريبان، قمر آورده برون
نخله ي فاطمه، اول ثمر آورده برون
بوالحسن را حسني داده خداوند و حسن
از افق، رخ پي اهل نظر آورده برون
آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نيم
در ادامه مطالب بروید؟

پیامک تبریک تولد امام حسن

SoReNa بازدید : 96 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

I love Mohammad "P.B.U.H ،I hate terrorism، I condemn insulting the holy prophets

من عاشق محمدم (ص) ، از تروریسم متنفرم و توهین به پیامبران الهی را محکوم میکنم

SoReNa بازدید : 118 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛

    در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،

            برای او  و برای رضای او ...

آری حماسه ی او ثابت کرد: 

     عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

جملات زیبا گیله مرد

SoReNa بازدید : 71 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند .

ما " با تو که باشیمنکو می گردیم ...


صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

جملات زیبا گیله مرد

جملات زیبا

SoReNa بازدید : 50 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

اي مظلومه سه ساله، اي دختر معصومه خون خدا، اي که بر سينه زخم ديده ات مظلوميّت جانسوز جدّت علي عليه السلام، رنج و اندوه بي پايان مادر پهلو شکسته ات فاطمه سلام الله عليها، صبر و شکيبايي و صفا و کرامت امام مجتبي عليه السلام و محنت سرور کائنات حسين ابن علي عليه السلام موج مي زند، اي خسته از جفاي رو سياهان همه تاريخ، اي عزيز دل آن عزيزترين مخلوق هستي، به دردهاي آکنده در قلب مقدّست سوگند، دستهاي خالي از توشه اين ديوانگان عشق را بگير و در آن وادي که روز حسرت و بي کسي است، شفيع هنگامه بي پناهي و تنهايي ما باش.

SoReNa بازدید : 62 چهارشنبه 26 آذر 1393 نظرات (0)

dastan rahkare sheytan داستان کوتاه : راه کار شیطان

 

 

 

سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارورزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند. استاد دوره کارآموزی از آنها سوال میکند که برای فریب و اغفال مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟

شیطان اولی میگوید: من فکر میکنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست، به این معنی که به مردم خواهم گفت: خدایی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

 

شیطان دومی گفت: من فکر می کنم که به مردم خواهم گفت که جهنمی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

شیطان سومی گفت: من فکر میکنم از شیوه عوامانه تری استفاده خواهم کرد. من به مردم خواهم گفت: جای عجله و شتاب نیست، فرصت برای توبه و آنچه مایلید به دست آورید بسیار است، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

نکته :
سوال مهم : شما اخیراً به کدامین شیطان گوش سپرده اید ؟ انجام چه کاری را در زندگی به تعویق انداخته اید ؟ قدر فرصت های امروزتان را بدانید و به یاد داشته باشید امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودید .

نجات بشر زمانی که مرگ نزدیک است و همه فرصت ها رو به پایان است کاری بس دشوار می باشد ، درست مانند زمانی که خانه آتش گرفته و صاحبش برای خاموش کردن آن تازه شروع به کندن چاه آب می کند .

“سوامی موکتاناندا”

SoReNa بازدید : 64 پنجشنبه 06 آذر 1393 نظرات (0)

اشعار ویژه تاسوعای حسینی

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

‏ 

نفس آخِر ماهی­ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

 

‏از سر و روی فرات، آهسته

موج می ريخت که سقا آمد

 

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید

SoReNa بازدید : 48 دوشنبه 03 آذر 1393 نظرات (0)

سوالهای امتحانی آخر الزمان

نام.................

نام خانوادگی.......................

مدت امتحان: تمام عمر

مقطع: تمامی انسانها

تاریخ: عصر غیبت امام زمان

 

سوالات امتحان

1- تو انتخاب های زندگیت، نظر چه کسی برات مهم تر از همه بود؟

الف: خودم   ب:  خانواده ام            ج:دوستانم                   د: خدای مهربون

SoReNa بازدید : 78 دوشنبه 03 آذر 1393 نظرات (0)

 

 

ذخر الحسین

آیا میدانید ذخر الحسین کیست؟

H abbAs-s- 2

 

در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد . معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار می دانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست.

ابوشعتاء ۹ پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. امیرالمونین ع به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد…

تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین ع فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است.
【انه ذخر الحسین:】 او ذخیره برای حسین است.

♥♥♥ السلام علیک یا ابالفضل العباس….

SoReNa بازدید : 73 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

ما در حادثه عاشورا، از تمام جنبه های اسلامی، اخلاقی، اجتماعی، اندرزی، پرخاشگری، توحیدی، عرفانی، اعتقادی تجسم هایی می بینیم، و افرادی که به اصطلاح این نقشها را به عهده گرفته اند، یعنی انجام داده اند، از طفل شیرخوار تا پیرمرد هفتاد و بلکه هشتاد ساله و تا پیرزن جناب عبدالله بن عمیر کلبی هستند. سه نفر هستند که با زن و بچه آمده اند خدمت اباعبدالله که بعد زن و بچه هایشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند. بقیه زن و بچه هایشان همراهشان نبودند. یکی مسلم بن عوسجه است، دیگری عبدالله بن عمیر کلبی است و یکی دیگر، مردی است به نام جناده بن حرث الانصاری.
درباره عبدالله بن عمیر نوشته اند که این مرد در خارج کوفه بود که اطلاع پیدا کرد جریانهایی در کوفه رخ داده و لشکر فراهم می کنند برای اینکه بروند به جنگ اباعبدالله. او از مجاهدین اسلام بود، با خودش گفت به خدا قسم، من سالها با کفار به خاطر اسلام جنگیده ام و هرگز آن جهادها به پای این جهاد نمی رسد که من از اهل بیت پیغمبر دفاع بکنم. آمد به خانه، به زنش گفت من چنین فکری کرده ام، گفت بارک الله، فکر بسیار خوبی کرده ای ولی به یک شرط، گفت چه شرطی؟ گفت باید مرا با خودت ببری. زن را که با خودش برد، مادرش را هم برد، و اینها چه زنهایی هستند!
این مرد خیلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبیدالله زیاد که خودشان داوطلب شدند، جنگید و هر دوی آنها را که افراد بسیار قوی ای بودند، از بین برد، به این ترتیب که بعد از داوطلب شدن آن دو نفر، اباعبدالله وقتی نگاه کردند به اندام و شانه ها و بازوهای این مرد، فرمودند این، مرد میدان آنهاست و رفت و مرد میدانشان هم بود.
اول، یسار نامی آمد که غلام عمر سعد بود. عبدالله بن عمیر او را از پای در آورد ولی قبلا کسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد و اصحاب اباعبدالله فریاد کشیدند: از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشیرش را فرود آورد و پنجه های دست عبدالله قطع شد اما با دست دیگرش او را هم از بین برد. در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی که رجز می خواند. به مادرش گفت مادر! آیا خوب عمل کردم؟ گفت نه، من از تو راضی نیستم، من تا تو را کشته نبینم، از تو راضی نمی شوم. زنش هم بود، البته زنش جوان بود، به دامن عبدالله بن عمیر آویخت. مادر گفت که مادر، مبادا اینجا به حرف زن گوش بکنی، اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست. تو اگر می خواهی که من از تو راضی باشم، جز اینکه شهید بشوی راه دیگری ندارد.
این مرد می رود تا شهید می شود. بعد سر او را می برند و می اندازند به طرف خیام حرم، چند نفر هستند که سرهایشان پرتاب شده به طرف خیام حرم، یکی از آنها، این مرد است. این مادر، سر پسر خود را می گیرد و به سینه می چسباند، می بوسد و می گوید پسرم حالا از تو راضی شدم، به وظیفه خودت عمل کردی. بعد می گوید ولی ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم، همان سر را پرت می کند به سوی یکی از افراد دشمن و بعد عمود خیمه ای را بر می دارد و شروع می کند به حمله کردن:
انا عجوز سیدی ضعیفه *** خاویه بالیه نحیفه
من پیرزن ضعیفه ای هستم، پیرزن ناتوانم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه دفاع می کنم.
(بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص 315)،
در کربلا، ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند. در مورد یکی از آنها، تاریخ می نویسد: و خرج شاب قتل ابوه فی المعرکه (بحار الانوار ج 45 ص 27، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22) جوانی که پدرش در معرکه شهید شده بود (ولی نگفته اند که پدرش چه کسی بود، یعنی برای ما مشخص نیست)، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهید من بروم به میدان، فرمود: نه. همچنین فرمود: به این جوان اجازه ندهید به میدان، برود که پدرش کشته شده است، همین بس است و مادرش هم در اینجا حاضر است، شاید او راضی نباشد.
عرض کرد یا اباعبدالله اصلا این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را قربان جان اباعبدالله کن. شروع کرد به خواهش و التماس کردن تا اباعبدالله به او اجازه داد و آخر سر اینکه معلوم نشد که او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن جناده، این است که این هر دو، با خاندانشان در کربلا بوده اند. البته عبدالله بن عمیر هم با خاندانش در کربلا بوده، ولی این قدر معلوم است که او فرزند عبدالله بن عمیر نبوده است. وقتی این بچه آمد به میدان، برخلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدشان معرفی می کردند که من فلانی هستم، پسر فلانی، این کار را نکرد، بلکه طور دیگری حرف زد که در منطق، گوی سبقت را از همه ربود. وسط میدان که رسید، فریاد زد:
امیری حسین و نعم الامیر *** سرور فؤاد البشیر النذیر
ای مردم اگر می خواهید مرا بشناسید، من آن کسی هستم که آقای او حسین است، من آن کسی هستم که او مایه خوشحالی قلب پیغمبر است، سرور فؤاد البشیر النذیر. (بحار الانوارج 45 صفحه 27، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه 22). می بینید بچه، بزرگ، شیرخوار، هر کدام در این حادثه، مقامی دارند (مقام عجیبی)، حالا مقام اهل بیت پیغمبر، وظیفه و رسالتی که زنها از نظر تبلیغ داشتند، به جای خود و در همه اینها خاندان اباعبدالله، خودشان از همه پیش هستند.
جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله (امام حسن (ع) ده سال قبل از امام حسین (ع) شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته اند. یعنی وقتی که پدر بزرگوار از دنیا رفته، او تازه بدنیا آمده و شاید بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر). ابا عبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچه ها بالخصوص باشند. این پسربچه ها مرتب تلاش می کردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع می شدند.
نمی دانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یک مرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (س) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت 'والله لا افارق عمی'؛ به خدا قسم من از عمویم جدا نمی شوم. (بحار الانوارج 45 صفحه 53، اعلام الوری صفحه 243، ارشاد شیخ مفید صفحه 241)
به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و تا آمد خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع کرد به صحبت کردن با عمو، در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند.
این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله، شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمده ای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمی گذارم. او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عماه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!

SoReNa بازدید : 59 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

روز یازدهم محرم یکی از سخت ترین روزهایی است که بر اهل بیت پیامبر اکرم (ص) گذشته است. اگر صحنه کربلا را از دو طرف، یعنی از صفحه نورانی و از صفحه ظلمانی آن بنگریم، می بینیم مثل اینکه صحنه ای است نشان دهنده سخنان آن روز ملائکه و پاسخ خداوند درباره آفرینش انسان که: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون»؛ «هر چه ملائکه در سرشت بشر از بدی ها دیدند در کربلا ظاهر شد. و نیز آنچه خدای متعال به آنها گفت که شما یک طرف قضیه را دیدید و طرف دیگر آن یعنی صفحه نورانی و فضیلت بشر را ندیدید، تمام فضیلت های بشری در حاثه کربلا ظاهر شد، یک چنین صحنه آزمایش عجیبی است». (بقره/30).
اینها انواعی قساوت ها کردند که در نوع خود در دنیا یا بی نظیر است یا کم نظیر، در مجموع شاید بشود گفت بی نظیر است. یکی از آنها این است که جوانی یا طفلی را در مقابل چشم مادرش کشتند، سر بریدند. احصا کرده اند، در این واقعه هشت نفر را به این شکل کشتند که سه نفر آنها افراد بالغ و مرد و پنج نفر دیگر کودکانی بوده اند که جلوی چشم مادرانشان یا سر بریده و یا قطعه قطعه شده اند.
یکی از این هشت نفر که مادرانشان در کربلا بوده اند جناب عبدالله بن الحسین بن علی بن ابیطالب است که در میان ما به علی اصغر معروف است، طفل شیرخواره امام حسین (ع). بنابر آنچه در مقاتل معتبر هست، شهادت این طفل در مقابل خیمه صورت گرفته است.
«یا اختاه ایتینی بولدی الرضیع حتی اودعه». نوشته اند در همان حالیکه ابا عبدالله طفل را می بوسیدند و مادرش نیز همانجا ایستاده بود، با اشاره پسر سعد تیری می آید و گلوی این طفل را پاره می کند.
یکی دیگر جناب قاسم بن حسن فرزند امام حسن (ع) است که مادرش در کربلا شاهد شهادت فجیع او بود. ولی مادر حضرت علی اکبر در کربلا نبوده است. علیرغم شهرتی که می گویند لیلا در کربلا بوده، لیلا در کربلا نبوده است.
یکی دیگر از جوانانی که در کربلا شهید شد و مادر حضور داشت، عون بن عبدالله بن جعفر فرزند حضرت زینب (س) است. یعنی زینب سلام الله علیها شاهد شهادت پسر بزرگوارش بود. از عبدالله بن جعفر شوهر زینب دو پسر در کربلا بودند که یکی از زینب و دیگری از زن دیگر بود و هر دو شهید شدند. بنابراین پسر زینب نیز در کربلا شهید شده است.
و یکی از آن عجایبی که تربیت بسیار بسیار عالی این بانوی مجلله را می رساند، این است که در هیچ مقتلی ننوشته اند که زینب چه قبل و چه بعد از شهادت پسرش نامی از او برده باشد. گوئی اگر می خواست این نام را ببرد، فکر می کرد که نوعی بی ادبی است. یعنی یا ابا عبدالله! فرزند من قابل این نیست که فدای تو شود.
مثلا در شهادت علی اکبر، زینب از خیمه بیرون دوید و فریاد زد: "یا اخیه و ابن اخیه" که فریادش فضا را پر کرد ولی هیچ ننوشته اند که در شهادت فرزندش چنین کاری کرده باشد.
جوان دیگری که در کربلا شهید شد یکی از فرزندان جناب مسلم بن عقیل و مادرش رقیه (س) دختر امام علی (ع) است. این جوان هم در مقابل چشم مادرش شهید شد.
دو سه نفر هم از اصحاب هستند یکی عبدالله بن عمیر کلبی و دیگر، آن جوانی است که شناخته نشده که پسر کدامیک از اصحاب بوده است. این دو هم در مقابل چشم مادرشان شهید شدند.
دیگر، یکی از جوانان اهل بیت است که اسمش یادم نیست و بعد از اباعبدالله به شهادت رسید. این طفل که ده سال داشت در خیمه بود وقتی دید اوضاع دگرگون شد، از خیمه بیرون دوید. اینجا درباره او نوشته اند: خرج مذعورا، حالت بهت زده ای داشت، مثل بهت زده ها نگاه می کرد و متحیر بود که چه شده است؟ ناقل نقل می کند که فراموش نمی کنم در دو گوش این طفل گوشواره بود و مادرش نیز ایستاده بود که یک نفر آمد و سر او را برید.
یکی دیگر که خیلی برای ابا عبدالله جانسوز و عجیب است، اینکه همانطور که گفتم ابا عبدالله دستور داده بودند که اهل بیت از خیمه ها بیرون نیایند و این دستور اطاعت می شد. فرزندی دارد امام حسن مجتبی (ع) بنام عبدالله بن الحسن که مادر او هم در کربلا حاضر بود.
ده ساله بود (وقتی این طفل متولد شد پدر نداشت. او در رحم مادر یا شیر خواره بود که پدرش شهید شد. بهر حال پدر خود را ندیده بود) و در دامن اباعبدالله بزرگ شده بود به طوری که ایشان برای او هم عمو بودند و هم پدر و به او خیلی علاقمند بودند.
این طفل در آخرین لحظات عمر اباعبدالله که در گودال قتل گاه افتاده و توانائی حرکت نداشتند، یک مرتبه از خیمه بیرون آمد، زینب دوید و او را گرفت، ولی او قوی بود، خود را از دست زینب بیرون آورد و گفت: "والله لاافارق عمی"، بخدا از عمویم جدا نمی شوم. دوید و خود را در آغوش اباعبدالله انداخت.
"سبحان الله"! حسین چه صبر و چه قلبی دارد! اباعبدالله این طفل را در آغوش گرفت. در همان حال مردی آمد برای اینکه به اباعبدالله شمشیری بزند. این طفل گفت: "یابن اللخناء"، تو می خواهی عموی مرا بزنی؟ تا شمشیر را حواله کرد، این طفل دست خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد یا عماه او بلند شد. حسین (ع) او را در آغوش گرفت و فرمود؛ "فرزند: برادر صبر کن عنقریب به جد پدرت ملحق خواهی شد".

SoReNa بازدید : 61 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

از امام حسین (ع) بر خلاف حضرت امیر به واسطه وضع خاص زمان آن حضرت، کلمات زیادی به دست ما نرسیده است. از امیرالمؤمنین روایات مستند زیادی به صورت خطبه و خطابه داریم مخصوصا خطبه ها و خطابه های دوران پنج ساله خلافت. ولی از حضرت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و مخصوصا از امام حسین (ع) به واسطه آن اختناق فوق العاده ای که در زمان امامت آن حضرت از طرف دستگاه معاویه وجود داشت که شنیده اید چه وضع عجیبی بود، کسی جرأت نمی کرد به ایشان نزدیک بشود و اگر سخنی شنیده بود جرأت نمی کرد نقل بکند، خیلی کم نقل شده است.
من یک وقتی کتابهایی را که کلمات حضرت را نقل کرده اند مطالعه می کردم، دیدم عجیب است با آنکه کلمات امام حسین (ع) آنقدر زیاد نیست، ولی هیچ مطلبی در کلمات ایشان به اندازه بزرگواری بچشم نمی خورد اصلا مثل اینکه روح حسین (ع) مساویست با بزرگواری همه اش دم از بزرگواری می زند. حال من قسمتهائی از آنها را عرض می کنم. یکی از آنها همان جمله هائیست که امام در واپسین لحظات حیاتش گفت خیلی هم شنیده اید.
پس از آنکه آن جنگ ها را کرده است، حمله کرده است، جنگ تن به تن کرده است، فوق العاده خسته شده است و بواسطه ضربات تیرها روی زمین افتاده و خون زیادی از بدنش آمده و دیگر قدرت روی پا ایستادن ندارد. حداکثر این است که می تواند خودش را روی کنده های زانو بلند کند و به شمشیری تکیه بدهد، دیگر رمق در وجودش نیست. متوجه می شود که گویا می خواهند بروند خیمه های حرم را غارت کنند. به هر زحمتی هست بلند می شود و فریادش را بلند می کند: «ویلکم یا شیعة آل ابی سفیان!»؛ ای خود فروختگان، ای شیعیان آل ابوسفیان ای کسانی که خودتان را به نوکری اینها پست کرده اید! وای بر شما «ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم»؛ اگر مسلمان نیستید، انسان باشید، یک ذره حریت در وجود شما باشد، آزاد مرد باشید. گیرم به خدا و قیامت معتقد نیستید ولی این مقدار احساس شرافت در خودتان بکنید، یک انسان شریف یک کسی که بوئی از انسانیت برده باشد دست به چنین کاری که شما زدید نمی زند. گفتند چه می گویی فرزند فاطمه (س)؟ ما چه کاری بر خلاف حریت کردیم. فرمود: «انا اقاتلکم و انتم تقاتلوننی و النساء لیس علیهن جناح»؛ من با شما می جنگم و شما با من می جنگید اما زنان گناهی ندارند.

SoReNa بازدید : 51 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

عده زیادی همراه امام حسین (ع) آمدند. در ابتدا شاید هنوز بودند افرادی که خیال می کردند ممکن است در سخنان حسین بن علی اندکی مبالغه در کار باشد، شاید باز سلامتی در کار باشد. بین راه هم عده ای ملحق شدند ولی حسین بن علی نمی توانست عناصر ضعیفی همراهش باشند. در مواطن مختلف سخنانی گفت که اصحابش را تصفیه کرد. افرادی که همچنان شایستگی ای نداشتند، جدا شدند، خارج شدند، غربال شدند. خالص ها ماندند، تمام عیارها باقی ماندند. افرادی باقی ماندند که حسین بن علی درباره آنها شهادت داد که: من یارانی از یاران خودم بهتر و با وفاتر سراغ ندارم. یعنی اصحاب من! اگر امر دائر بشود میان اصحاب بدر و شما، من شما را ترجیح می دهم. اگر امر دائر بشود میان اصحاب احد و شما، من شما را ترجیح می دهم. اگر امر دائر بشود میان اصحاب صفین و شما، من شما را ترجیح می دهم. شما تاج سر همه شهدا هستید.
در شب عاشورا آن وقتی که ابا عبدالله همه آنها را مرخص می کند، می گوید من بیعتم را برداشتم. از ناحیه دشمن به آنها اطمینان می دهد که کسی به شما کاری ندارد. در عین حال می گویند آقا! ما شهادت در راه تو را انتخاب کرده ایم، یک جان که ارزشی ندارد، ای کاش هزار جان می داشتیم و همه را در راه تو فدا می کردیم. بدا هم بذلک اخوه عباس بن علی؛ اول کسی که چنین سخنی را گفت برادرش ابوالفضل العباس بود. چقدر قلب مقدس ابا عبدالله شاد شد از اینکه اصحابی می بیند با خودش هماهنگ، همفکر، هم عقیده و هم مقصد. آن وقت ابا عبدالله مطالبی را برای آنها ذکر کرد. فرمود: حالا که کار به این مرحله رسید، من وقایع فردا را اجمالا به شما بگویم: حتی یک نفر از شما هم فردا زنده باقی نخواهد ماند. ابا عبدالله در روز عاشورا افتخاری به اصحاب خودش داد، پاداشی به اصحاب خودش داد که این پاداش برای همیشه در تاریخ ثبت شد. در آن لحظات آخر است. همه شهید شده اند. دیگر مردی جز امام سجاد (ع) که بیمار و مریض است و در خیمه ای افتاده است، باقی نیست. حسین است و یک دنیا دشمن. وسط معرکه تنها ایستاده است. نگاه می کند، جز بدن های قلم قلم شده این اصحاب کسی را نمی بیند. جمله هایی می گوید که معنایش این است: من زنده ای در روی زمین جز این بدن های قلم قلم شده نمی بینم. گفت:

مرده دلانند بروی زمین *** بهرچه با مرده شوم همنشین

آنها که در زیر این خاک هستند یا روی خاک افتاده اند، زنده اند. حسین بن علی در حالی که دارد استنصار می کند و یاری می خواهد، از تنها زنده هایی که می بیند کمک می خواهد. آن زنده ها چه کسانی هستند؟ همین بدن های قلم قلم شده. فریاد می کشد: «یا ابطال الصفا و یا فرسان الهیجاء»؛ ای شجاعان با صفا و با وفا و ای مردان کارزار و ای شیران بیشه شجاعت! «قوموا عن نومتکم ایها الکرام و امنعوا عن حرم الرسول العتاة»؛ ای بزرگ زادگان! از این خواب سنگین بپاخیزید، حرکت کنید. مگر نمی دانید این دونهای پست و کثیف قصد دارند به حرم پیغمبر (ص) شما حمله کنند. بخوابید، بخوابید، حق دارید، حق دارید. من می دانم که میان بدن ها و سرهای مقدس شما جدایی افتاده است.

SoReNa بازدید : 63 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

در عصر تاسوعا لشکر عمربن سعد طبق دستور عبیدالله بن زیادحمله کردند. همین شبانه می خواهند با امام حسین (ع) بجنگند. حسین به وسیله برادرش ابوالفضل العباس از اینها می خواهد که یک شب را مهلت بدهند. می گوید برادرجان! به اینها بگو همین امشب را به ما مهلت بدهند، من فردا می جنگم. من اهل تسلیم نیستم، می جنگم اما یک امشب را به ما مهلت بدهند، فردا. وقت غروب بود بعد برای اینکه گمان نکنند که حسین (ع) می خواهد دفع الوقت بکند، این جمله را گفت: برادر! خدا خودش می داند که من مناجات با او را دوست دارم. من می خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خدای خودم مناجات بکنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم.
آن شب عاشورا اگر بدانید چه شبی بود! معراج بود، یک دنیا شادی و بهجت و مسرت حکمفرما بود. در آن شب خودشان را پاکیزه می کردند، حتی موهای بدنشان را می ستردند. خیمه ای بود به نام خیمه تنظیف. کسی داخل خیمه بود، دو نفر دیگر بیرون خیمه ایستاده و نوبت گرفته بودند. یکی از آنها که ظاهرا بریربن خضیر است، با دیگری شوخی و مزاح می کرد، دیگری به او گفت امشب شب مزاح نیست گفت اساسا من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است.
وقتی که دیگران آمدند این توابین و مستغفرین را دیدند، می دانید درباره شان چه گفتند؟ پس از آنکه از کنار خیمه های حسین (ع) گذشتند، گفتند (دشمن این حرف را می گوید): "لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد". مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد. صدای زمزمه زنبورها چگونه بلند است؟ این صدای زمزمه حسین (ع) و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار اینگونه بلند بود. حسین (ع) می گوید من امشب را می خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (می خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آیا ما نیازی به توبه نداریم؟! آنها نیاز دارند و مانیازی نداریم؟! بله، آن شب را حسین بن علی با این وضع بسر برد. با حال عبادت بسر برد، به کارهای خود و اهل بیتش رسیدگی کرد و در آن شب بود که آن خطابه غراء را برای اصحاب خودش قرائت کرد.

SoReNa بازدید : 49 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی می کند. آن جا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود اسمش را گذاشته اند «گودال قتلگاه» که وقتی حضرت اندکی از آن دور می شدند، اهل بیت ایشان را نمی دیدند و از حالشان آگاه نبودند. لحظات آخر است.
آن چنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است. دشمن می خواهد بریزد به خیام حرمش، جرأت نمی کند، می گوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون می دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمی تواند در مقابل او مقاومت بکند. یک کسی می خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا بکند، جرأت نمی کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیره الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او ریخته اند به خیام حرمش. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر هجوم آورد به طرف خیام حرم اباعبدالله. حضرت احساس کرد، با زحمت روی کنده های زانو بپا ایستاده، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانه اش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حریت می زند):

ویلکم یا شیعه آل ابی سفیان أنا اقاتلکم و انتم تقاتلوننی و النساء لیس علیهن جناح، ای خود فروختگان به آل ابی سفیان! با من می جنگید و من با شما می جنگم. زن و بچه چه تقصیری دارند؟! کونوا احراراً فی دنیاکم؛ اگر خدا را نمی شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حریت و آزادیتان کجا رفت؟!

SoReNa بازدید : 54 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

در ایامی که اهل بیت (ع) در شام به سر می بردند، آن طور که تواریخ نوشته اند، اوایل خیلی بر آنها سخت می گرفتند. در خرابه ای زندگی می کردند که نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، یعنی خرابه ای بی سقف، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر ملکداری او شد. از آن به بعد دائما به عبیدالله ابن زیاد فحش می داد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل امام حسین (ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد.
این حرف را مکرر می گفت در صورتی که دروغ می گفت برای اینکه خودش را تبرئه کند و این (حادثه) را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در ملکداری اش پیش بینی می کرد مصون بدارد، و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی می ماندند می گفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین می کنی؟ دستور داد که آنها را در خانه ای نزدیک خانه خودش سکنی بدهند، و امام زین العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچه ها و خیابانها رفت و آمد می کردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت می کرد که با خودش شام یا ناهار بخورند.

SoReNa بازدید : 49 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

عصر عاشورا قضایا به پایان می رسد. عمربن سعد شب حرکت نمی کند، چرا؟ برای اینکه کارهایی از نظر خودش و سپاهیان خودش دارد، مخصوصا دفن کردن اجساد کشته های سپاه خودش. شب را ماند و فردا که روز یازدهم بود حرکت کرد. دستور داد سرهای مقدس را از بدن ها جدا کردند، سر مقدس امام حسین (ع) را همان عصر عاشورا به عجله به طرف کوفه بردند و از آن جمله به منابت یک حادثه تاریخی سر جناب حبیب بن مظهر را، باقی سرهای شهدا را نگه داشتند با خودشان ببرند. اینها روز یازدهم حرکت کردند. برنامه را چنان چیدند که پیش از ظهر روز دوازدهم با یک دبدبه و طنطنه خیلی زیاد و فوق العاده وارد کوفه بشوند و به اصطلاح اعلام پیروزی خودشان را به مردم بکنند و ضمنا زهر چشمی هم از مردم بگیرند، جشن موفقیت بگیرند، ترتیب همه کارها را هم برای خودشان داده بودند.
روز یازدهم، ظاهرا بعدازظهر، اسرا را حرکت دادند در حالی که شب گذشته شب بسیار سختی بوده است، خیمه های اینها را آتش زده بودند، نه مسکنی، نه مأوایی، نه قافله سالاری، نه غذایی، نه آبی و نه لباسی. مرکب هایی که برای اینها تهیه کرده بودند و شترهایی که آوردند، پالان داشتند ولی جهاز نداشتند یعنی پالانهای چوبی داشتند، مخصوصا برای اینکه این اسرا بیشتر آزار ببینند.
علی بعیر بغیر وطاء (تعبیر سیدبن طاووس است) «وطاء» آن جامه هایی را می گویند که روی پالان حیوان می اندازند که وقتی انسان سوار می شود ناراحت نشود والا چوب و مانند آن معلوم است که خودش یک زجر است. آمدند و اینها را سوار کردند.
اسرا در تمام شب به دستور قبلی ابا عبدالله که فرمود از جای خودتان بیرون نیایید و زینب کبری (ع) خیلی مراقب بود متفرق نشوند، بیرون نیامده بودند و نمی توانستند برای زیارت اجساد شهدای خودشان بیرون بیایند، ولی همینکه اینها را حرکت دادند تعبیر سیدبن طاووس که مقتل نوشته است این اس مثل اینکه همه یک آرزویی دارند؛ نمی گوید که زینب گفت یا ام کلثوم گفت یا زین العابدین گفت یا فلان طفل گفت، می گوید: فقلن بحق الله الا مررتم بنا الی مصرع الحسین؛ یعنی تمام زنها یک صدا گفتند شما را به حق خدا قسم، حالا که می خواهید ما را از این سرزمین ببرید، از کنار خوابگاه عزیزان ما ببرید، می خواهیم برای آخرین بار با بدنهای عزیزان خودمان خداحافظی کنیم. این خواهش مورد قبول واقع شد. اینها را سوار کردند. چند قدمی بیشتر فاصله نبود. تا اینها را آوردند و چشم اینها به بدنهای مقدس افتاد، همه بی اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین پرتاب کردند. هر زنی به سراغ عزیزی از عزیزانش رفت.
زینب پسری در کربلا دارد. در روز عاشورا این پسر شهید می شود. زینب حتی از خیمه بیرون نمی آید که برای پسر خودش یک بیتابی خاصی کرده باشد. یکی برای جناب علی اکبر بیرون آمده است و یکی برای خود ابا عبدالله. اینجا هم هیچ فکر نمی کند که فرزندی دارد، همه اش متوجه برادرش است، می رود بدن مقدس اباعبدالله را از لابلای شمشیر شکسته ها، نیزه شکسته ها، سنگها، کلوخها، وضعهای عجیب بدنها پیدا کند. او آشنا بود، می شناخت. در مقاتل چنین نوشته اند: «فوجدته جثة بلا رأس عار عن لباس» این بدن مقدس را در بغل می گیرد، یک نوحه و زاری ای می کند که نوشتند: «فقد ابکت والله کل عدو و صدیق» دوست و دشمن به گریه درآمد. آنجا بود که به خود اجازه داد ناله کند، صدا زد: «بابی المهموم حتی قضی، بابی العطشان حتی مضی.»
واقعا هم زینب چه بطله ای است! بطل یعنی قهرمان؛ چه بطلی است! دکتر بنت الشاطی که خودش یک زن است کتابی راجع به حضرت زینب نوشته به نام "بطلة کربلاء" یعنی قهرمان کربلا.

SoReNa بازدید : 64 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر مؤنث است. حادثه ای است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش. معجزه اسلام اینهاست، می خواهد دنیای امروز بپذیرد، می خواهد نپذیرد، آینده خواهد پذیرفت. امام حسین (ع) اهل بیت خودش را حرکت می دهد برای اینکه در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند، برای اینکه نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب، بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.
از عصر عاشورا، زینب تجلی می کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست، چون یگانه مرد، امام سجاد (ع) است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستاری دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد، که از جنس ذکور اولاد حسین هیچکس نباید باقی بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند «انه لما به» این خودش دارد می میرد (بحار الانوار ج 45 ص 61، اعلام الوری ص 246، ارشاد شیخ مفید ص 242) و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدائی بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب، پرستاری امام زین العابدین است.

SoReNa بازدید : 55 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش حضرت زینب بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن حضرت زهرا و از تربیت علی (ع) بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یکی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یکبار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین (ع) با صحبتهای خود زینب را آرام می کند. «لا یذهبن حلمک الشیطان؛ خواهر عزیزم! مبادا هوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید» (بحارالانوار، ج 45، صفحه 2 و ارشاد شیخ مفید، صفحه 232 و اعلام الوری، صفحه 236). وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین (ع) این چنین صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همینکه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین (ع) را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب (س) دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد.
امام زین العابدین (ع) فرمود: «ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را بیک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود». می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب (س) گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسراء را وارد می کنند و همین زینب (س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود:
«شمخت بانفک! اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامه؟؛ ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم» (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 133 و مقتل الحسین، مقرم، صفحه 462 و اللهوف، صفحه 76).
ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید که یک همچون شخصیتی مانند شخصیت زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد. یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بکند و محترمانه اسراء را به مدینه بفرستد، بعد تبری بکند و بگوید خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد. چه کسی این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد. در آخر جمله هایش اینطور فرمود: «یا یزید کد کیدک واسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا» (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 135 و اللهوف، صفحه 77). زینب (س) به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او یا امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می کند که یا یزید به تو می گویم، هر حقه ای که می خواهی بزن و هر کاری که می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو بکنی، نام ما محو شدنی نیست، آنکه محو و نابود می شود تو هستی.
چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب (س) را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد، با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله (ع) اشاره کرد.

SoReNa بازدید : 50 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین (ع) در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دست هایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسب ها و صدای به هم خوردن اسلحه برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد. اینها هم که (افراد جنگاورشان) یک جمعیت 72 نفری بودند که برخی از آنها هم بچه بودند. می گویند مردهایشان بیشتر از 60 نفر نبودند، باقی دیگرشان یک عده زن و بچه بودند. زن هم زیاد نبوده، یک عده معدودی بودند. بچه هم کم بود. یعنی همه نفوسشان، زن و مرد و بچه شان شاید به صد نفر نمی رسید. آنها دور تا دور این ها بودند، حلقه را تنگ تر و تنگ تر کردند. این صدا که پیچید، زینب کبری (س) در درون یک خیمه بود، فورا بیرون دوید ببیند چه خبر است. تا این وضع را دید آمد سراغ اباعبدالله. آرام دست روی شانه اباعبدالله گذاشت، عرض کرد برادر جان! این صداها را نمی شنوی؟ اباعبدالله سر را بلند کرد ولی بی اعتنا به این وضع. ظاهرا در همین جاست که فرمود: الآن در عالم رؤیا جدم پیامبر اکرم (ص) را در خواب دیدم و به من فرمود: «حسینم! تو عن قریب به من ملحق خواهی شد.» (حالا اینجا ببینید دیگر زینب چه حالی پیدا می کند!) فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود: «برادرم عباس بن علی بن ابیطالب (ع) بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظاهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند. فرمود: «برادر! برو ببین چه تازه ای است، چه خبر است، سر شب وقت غروب اینها از ما چه می خواهند؟» ابی الفضل با این دو سه نفر رفتند و در مقابل لشگر ایستادند و اعلام کردند: «بایستید، با شما حرف داریم. آنها هم ایستادند. فرمود: چه شده است، چه می خواهید؟ گفتند: امر قاطع از امیر ابن زیاد رسیده است که حسین باید یکی از دو کار را انتخاب کند: یا تسلیم، کت بسته او را تحویل ابن زیاد بدهیم یا جنگ. فرمود: پس شما بایستید، از جای خود تکان نخورید تا من بروم با برادرم در میان بگذارم. ابی الفضل می داند و شک ندارد که حسین چه راهی را انتخاب کرده است ولی به قدری در مقابل اباعبدالله با ادب است که هرگز نمی خواهد از طرف خودش حرف بزند، می خواهد پیغام اباعبدالله را برساند. برگشت ولی آن دو نفر ایستادند، شروع کردند به صحبت کردن، پند و اندرز دادن، نصیحت کردن. ابالفضل برگشت و گفت: برادر جان! چنین می گویند، حالا چه امر می فرمایید من همان را بگویم. فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سر شب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید. عده ای فریاد کردند که خیر مهلت نه، امیر گفته است که بعد از اینکه نامه من رسید معطل نشوید. یک عده هم گفتند چه عجله ای است برای امشب، باشد فردا. در میانشان اختلاف افتاد. یکی از رؤسای خود آنها که رویش حساب می کردند یک دفعه آمد جلو اینها ایستاد و با تغیر گفت: آخر شرم و حیا هم خوب چیزی است، وقتی ما با کفار و مشرکین می جنگیدیم اگر آنها به ما می گفتند شب را مهلت بدهید ما شب با آنها هرگز نمی جنگیدیم، حالا پسر پیغمبر خود ما از ما چنین مهلتی ....(گریه استاد). پسر سعد دید که کار به اختلاف کشیده است و اگر روی نظر خودش پافشاری کند ممکن است که در میان لشگر تفرقه بیفتد و بد بشود گفت: بسیار خوب، امشب را ما مهلت می دهیم تا فردا.»

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج

بـگـذار دلـت یـاد کـنـد از مـحـنـی از کـنـج خرابه و غـمِ دلـشـکـنـی افطار کـه شـد رقیه را یـاد کـن و بـا گریـه بـگو: مَن الذی أیتمَنی؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 219
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 33
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 139
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 1,953
  • بازدید کلی : 36,547
  • کدهای اختصاصی

    در كل اينترنت
    در اين سايت
    میان صفحات فارسی

    جستجوگر گوگل

    ابزار رایگان وبلاگ

    دریافت کد حدیث تصادفی

    قالب وبلاگ
    گالری عکس
    ابزار پرش به بالا
    دریافت کد ابزار آنلاین
    روزشمار محرم عاشورا دانشنامه عاشورا
    تماس با ما

    ابزار تماس با ما


    قالب

    ابزار رایگان وبلاگ