loading...
هیئت بیت الرقیه(س) شهرستان زابل
SoReNa بازدید : 58 یکشنبه 12 بهمن 1393 نظرات (0)

 

ما شیعه اثنی عشری هستیم و پیرو اهل بیت و جان فداهای حضرت صادق (ع) اهل توهین نیستیم

توهین ب مقدسات رو ب هیچ وجه قبول نمیکنیم و به هیچکس فحش نمیدیم ..اما کتابِ ما قران تبری رو توصیه میکنه.

اما از  بیان حقیقت باکی نداریم..بیزاری جستن از دشمنانِ اماممون وظیفه ی هر بچه ِ شیعه است. و در ادامه

SoReNa بازدید : 117 سه شنبه 07 بهمن 1393 نظرات (0)

پیامک تبریک تولد امام حسن

«پیامک تبریک تولد امام حسن»


شمس عفت زگريبان، قمر آورده برون
نخله ي فاطمه، اول ثمر آورده برون
بوالحسن را حسني داده خداوند و حسن
از افق، رخ پي اهل نظر آورده برون
آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نيم
در ادامه مطالب بروید؟

پیامک تبریک تولد امام حسن

SoReNa بازدید : 96 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

I love Mohammad "P.B.U.H ،I hate terrorism، I condemn insulting the holy prophets

من عاشق محمدم (ص) ، از تروریسم متنفرم و توهین به پیامبران الهی را محکوم میکنم

SoReNa بازدید : 118 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

عزت در بدست آوردن دنیا نیست ؛

    در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیاست ،

            برای او  و برای رضای او ...

آری حماسه ی او ثابت کرد: 

     عزت در بدست آوردن دنیا نیست ...

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

جملات زیبا گیله مرد

SoReNa بازدید : 70 سه شنبه 30 دی 1393 نظرات (0)

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند .

ما " با تو که باشیمنکو می گردیم ...


صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین

جملات زیبا گیله مرد

جملات زیبا

SoReNa بازدید : 50 چهارشنبه 10 دی 1393 نظرات (0)

اي مظلومه سه ساله، اي دختر معصومه خون خدا، اي که بر سينه زخم ديده ات مظلوميّت جانسوز جدّت علي عليه السلام، رنج و اندوه بي پايان مادر پهلو شکسته ات فاطمه سلام الله عليها، صبر و شکيبايي و صفا و کرامت امام مجتبي عليه السلام و محنت سرور کائنات حسين ابن علي عليه السلام موج مي زند، اي خسته از جفاي رو سياهان همه تاريخ، اي عزيز دل آن عزيزترين مخلوق هستي، به دردهاي آکنده در قلب مقدّست سوگند، دستهاي خالي از توشه اين ديوانگان عشق را بگير و در آن وادي که روز حسرت و بي کسي است، شفيع هنگامه بي پناهي و تنهايي ما باش.

SoReNa بازدید : 62 چهارشنبه 26 آذر 1393 نظرات (0)

dastan rahkare sheytan داستان کوتاه : راه کار شیطان

 

 

 

سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارورزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند. استاد دوره کارآموزی از آنها سوال میکند که برای فریب و اغفال مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟

شیطان اولی میگوید: من فکر میکنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست، به این معنی که به مردم خواهم گفت: خدایی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

 

شیطان دومی گفت: من فکر می کنم که به مردم خواهم گفت که جهنمی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

شیطان سومی گفت: من فکر میکنم از شیوه عوامانه تری استفاده خواهم کرد. من به مردم خواهم گفت: جای عجله و شتاب نیست، فرصت برای توبه و آنچه مایلید به دست آورید بسیار است، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید…

نکته :
سوال مهم : شما اخیراً به کدامین شیطان گوش سپرده اید ؟ انجام چه کاری را در زندگی به تعویق انداخته اید ؟ قدر فرصت های امروزتان را بدانید و به یاد داشته باشید امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودید .

نجات بشر زمانی که مرگ نزدیک است و همه فرصت ها رو به پایان است کاری بس دشوار می باشد ، درست مانند زمانی که خانه آتش گرفته و صاحبش برای خاموش کردن آن تازه شروع به کندن چاه آب می کند .

“سوامی موکتاناندا”

SoReNa بازدید : 64 پنجشنبه 06 آذر 1393 نظرات (0)

اشعار ویژه تاسوعای حسینی

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

‏ 

نفس آخِر ماهی­ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

 

‏از سر و روی فرات، آهسته

موج می ريخت که سقا آمد

 

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید

SoReNa بازدید : 48 دوشنبه 03 آذر 1393 نظرات (0)

سوالهای امتحانی آخر الزمان

نام.................

نام خانوادگی.......................

مدت امتحان: تمام عمر

مقطع: تمامی انسانها

تاریخ: عصر غیبت امام زمان

 

سوالات امتحان

1- تو انتخاب های زندگیت، نظر چه کسی برات مهم تر از همه بود؟

الف: خودم   ب:  خانواده ام            ج:دوستانم                   د: خدای مهربون

SoReNa بازدید : 78 دوشنبه 03 آذر 1393 نظرات (0)

 

 

ذخر الحسین

آیا میدانید ذخر الحسین کیست؟

H abbAs-s- 2

 

در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد . معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار می دانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست.

ابوشعتاء ۹ پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. امیرالمونین ع به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد…

تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین ع فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است.
【انه ذخر الحسین:】 او ذخیره برای حسین است.

♥♥♥ السلام علیک یا ابالفضل العباس….

SoReNa بازدید : 73 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

ما در حادثه عاشورا، از تمام جنبه های اسلامی، اخلاقی، اجتماعی، اندرزی، پرخاشگری، توحیدی، عرفانی، اعتقادی تجسم هایی می بینیم، و افرادی که به اصطلاح این نقشها را به عهده گرفته اند، یعنی انجام داده اند، از طفل شیرخوار تا پیرمرد هفتاد و بلکه هشتاد ساله و تا پیرزن جناب عبدالله بن عمیر کلبی هستند. سه نفر هستند که با زن و بچه آمده اند خدمت اباعبدالله که بعد زن و بچه هایشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند. بقیه زن و بچه هایشان همراهشان نبودند. یکی مسلم بن عوسجه است، دیگری عبدالله بن عمیر کلبی است و یکی دیگر، مردی است به نام جناده بن حرث الانصاری.
درباره عبدالله بن عمیر نوشته اند که این مرد در خارج کوفه بود که اطلاع پیدا کرد جریانهایی در کوفه رخ داده و لشکر فراهم می کنند برای اینکه بروند به جنگ اباعبدالله. او از مجاهدین اسلام بود، با خودش گفت به خدا قسم، من سالها با کفار به خاطر اسلام جنگیده ام و هرگز آن جهادها به پای این جهاد نمی رسد که من از اهل بیت پیغمبر دفاع بکنم. آمد به خانه، به زنش گفت من چنین فکری کرده ام، گفت بارک الله، فکر بسیار خوبی کرده ای ولی به یک شرط، گفت چه شرطی؟ گفت باید مرا با خودت ببری. زن را که با خودش برد، مادرش را هم برد، و اینها چه زنهایی هستند!
این مرد خیلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبیدالله زیاد که خودشان داوطلب شدند، جنگید و هر دوی آنها را که افراد بسیار قوی ای بودند، از بین برد، به این ترتیب که بعد از داوطلب شدن آن دو نفر، اباعبدالله وقتی نگاه کردند به اندام و شانه ها و بازوهای این مرد، فرمودند این، مرد میدان آنهاست و رفت و مرد میدانشان هم بود.
اول، یسار نامی آمد که غلام عمر سعد بود. عبدالله بن عمیر او را از پای در آورد ولی قبلا کسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد و اصحاب اباعبدالله فریاد کشیدند: از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشیرش را فرود آورد و پنجه های دست عبدالله قطع شد اما با دست دیگرش او را هم از بین برد. در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی که رجز می خواند. به مادرش گفت مادر! آیا خوب عمل کردم؟ گفت نه، من از تو راضی نیستم، من تا تو را کشته نبینم، از تو راضی نمی شوم. زنش هم بود، البته زنش جوان بود، به دامن عبدالله بن عمیر آویخت. مادر گفت که مادر، مبادا اینجا به حرف زن گوش بکنی، اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست. تو اگر می خواهی که من از تو راضی باشم، جز اینکه شهید بشوی راه دیگری ندارد.
این مرد می رود تا شهید می شود. بعد سر او را می برند و می اندازند به طرف خیام حرم، چند نفر هستند که سرهایشان پرتاب شده به طرف خیام حرم، یکی از آنها، این مرد است. این مادر، سر پسر خود را می گیرد و به سینه می چسباند، می بوسد و می گوید پسرم حالا از تو راضی شدم، به وظیفه خودت عمل کردی. بعد می گوید ولی ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم، همان سر را پرت می کند به سوی یکی از افراد دشمن و بعد عمود خیمه ای را بر می دارد و شروع می کند به حمله کردن:
انا عجوز سیدی ضعیفه *** خاویه بالیه نحیفه
من پیرزن ضعیفه ای هستم، پیرزن ناتوانم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه دفاع می کنم.
(بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص 315)،
در کربلا، ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند. در مورد یکی از آنها، تاریخ می نویسد: و خرج شاب قتل ابوه فی المعرکه (بحار الانوار ج 45 ص 27، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22) جوانی که پدرش در معرکه شهید شده بود (ولی نگفته اند که پدرش چه کسی بود، یعنی برای ما مشخص نیست)، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهید من بروم به میدان، فرمود: نه. همچنین فرمود: به این جوان اجازه ندهید به میدان، برود که پدرش کشته شده است، همین بس است و مادرش هم در اینجا حاضر است، شاید او راضی نباشد.
عرض کرد یا اباعبدالله اصلا این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را قربان جان اباعبدالله کن. شروع کرد به خواهش و التماس کردن تا اباعبدالله به او اجازه داد و آخر سر اینکه معلوم نشد که او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن جناده، این است که این هر دو، با خاندانشان در کربلا بوده اند. البته عبدالله بن عمیر هم با خاندانش در کربلا بوده، ولی این قدر معلوم است که او فرزند عبدالله بن عمیر نبوده است. وقتی این بچه آمد به میدان، برخلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدشان معرفی می کردند که من فلانی هستم، پسر فلانی، این کار را نکرد، بلکه طور دیگری حرف زد که در منطق، گوی سبقت را از همه ربود. وسط میدان که رسید، فریاد زد:
امیری حسین و نعم الامیر *** سرور فؤاد البشیر النذیر
ای مردم اگر می خواهید مرا بشناسید، من آن کسی هستم که آقای او حسین است، من آن کسی هستم که او مایه خوشحالی قلب پیغمبر است، سرور فؤاد البشیر النذیر. (بحار الانوارج 45 صفحه 27، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه 22). می بینید بچه، بزرگ، شیرخوار، هر کدام در این حادثه، مقامی دارند (مقام عجیبی)، حالا مقام اهل بیت پیغمبر، وظیفه و رسالتی که زنها از نظر تبلیغ داشتند، به جای خود و در همه اینها خاندان اباعبدالله، خودشان از همه پیش هستند.
جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله (امام حسن (ع) ده سال قبل از امام حسین (ع) شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته اند. یعنی وقتی که پدر بزرگوار از دنیا رفته، او تازه بدنیا آمده و شاید بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر). ابا عبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچه ها بالخصوص باشند. این پسربچه ها مرتب تلاش می کردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع می شدند.
نمی دانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یک مرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (س) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت 'والله لا افارق عمی'؛ به خدا قسم من از عمویم جدا نمی شوم. (بحار الانوارج 45 صفحه 53، اعلام الوری صفحه 243، ارشاد شیخ مفید صفحه 241)
به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و تا آمد خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع کرد به صحبت کردن با عمو، در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند.
این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله، شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمده ای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمی گذارم. او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عماه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!

تعداد صفحات : 15

درباره ما
Profile Pic

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج

بـگـذار دلـت یـاد کـنـد از مـحـنـی از کـنـج خرابه و غـمِ دلـشـکـنـی افطار کـه شـد رقیه را یـاد کـن و بـا گریـه بـگو: مَن الذی أیتمَنی؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 219
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 38
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 112
  • بازدید ماه : 83
  • بازدید سال : 1,926
  • بازدید کلی : 36,520
  • کدهای اختصاصی

    در كل اينترنت
    در اين سايت
    میان صفحات فارسی

    جستجوگر گوگل

    ابزار رایگان وبلاگ

    دریافت کد حدیث تصادفی

    قالب وبلاگ
    گالری عکس
    ابزار پرش به بالا
    دریافت کد ابزار آنلاین
    روزشمار محرم عاشورا دانشنامه عاشورا
    تماس با ما

    ابزار تماس با ما


    قالب

    ابزار رایگان وبلاگ